وفا نديدم از اين مردم زمانه خود
دوا نجستم و گفتم به غم ترانه خود
****
مگر چه مي شود آيا انيس دل يابم؟
شبي به مستي و پاكي برد به خانه خود
نگفته ام شرر سينه ام به يار عزيز
براي آنكه كند سينه را كمانه خود
چه سود از آن همه آوارگي كه مي كردم
نشستم و بشكستم سرا و خانه خود
خدا خدا كنم و ديده ام به ره دوزم
به بوي آنكه شقايق دهد سمانه خود
عجب از آن همه سالوسي و دو رنگي او
همان كه غرّه شود بر خط ددانه خود
دريغ و درد نديدم كسي به حق بزند
ترنم شعف و شور عاشقانه خود!
چه بهر از اينهمه شوقم به عشق باراني
نچيده ام ز چمن نو گل عوانه خود
****
به اين نتيجه رسيدم در اين زمانه شوم
بگيرم عشق دل از خلوت شبانه خود
|