دلم سراي غم شد و؛ به خون سينه غوطه ور
از اين زمانه دغل، كه مي زند بسي شرر
****
چه گويم از ستمكشي كه شرحه گشته سينه ام
دلم غمين و بي امل در اين غروب بي سحر
به بوي گام هاي تو، نشسته ام در اين سرا
اميد جمعه مي برم، كه شايد آيي از سفر
چرا نظر نكرده اي، به چهرة شكسته ام؟
چرا گذر نمي كني، از اين سراي بي خطر
همي گذشته جمعه ها، بسي دلم در انتظار
تو راقسم به مادرت، دمي نظر نما نظر
اگر نظر نمي كني، به جز به روي عاشقان
ملامتم مكن دگر، كه ديده ام بسي عِبَر
عِبَر ز عشق و عاشقي، عبر ز يار بي
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 |
نظرات ()
|
|
|