شان وصال دلبری، وجیهه بوده چون پری
لیاقتش : سخنوری، برای وصف سروری
خرید ناز ارغوان، بهای اصلی اش به جان
خجل نموده کهکشان ، بدان مقام انوری
مبارکی به گام او ، همی زمان گفت گو
بُود قویترین سبو ، بجای جام ساغری
اگرنموده غمزه ای، فکنده سینه لرزه ای
یقین که فرد هرزه ای، نزاده همچومادری
بهای ملک سرزمین، همیشه بوده پرثمین
نگار هم چو یاسمین ، مقام شاه کشوری
شفای درد خسته ای، کلید قفل بسته ای
کفیل دل گسسته ای، نماد عشق ویاوری
برای سروچون سهی،که مرهم تب وخسی
نبوده وصف دل بسی ، بدین زبان قاصری
ولی به فضل مه لقا ، تمام درد و غم دوا
وفای دل کند شفا ، لیاقتش چو مهتری
بهانه های سرسری، مگو به مِهر دلبری
لبش بسان ساغری، نوای دل سراسری
سرا در اوج سادگی ، رهایی ام زبردگی
پر از صفای زندگی، چو کوشَک سِکندری
:: بازدید از این مطلب : 455
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18