شبي در عالم رؤيا، لب لعل صنم ديدم
ره ميخانه مي رفتم، كه خود را در حرم ديدم
****
به ناچار از نگون بختي، نشستم پاي محرابي
در اين رؤياي بي خوابي، عجايب دم به دم ديدم
من آن مذموم درگاهم كه در ويرانه مي نالد
نگاهم اشك حسرتها، هزاران تير غم ديدم
****
حسود كينه اي گشتم،اموراتم خيانت شد!؟
شكايت كي كنم جانا، اگر زهر اَلَم ديدم!
|