گر ميروی شتابان جانا كه آشنا را
رحمی كن آخرين دم تغييرده قضا را
درخلوت خموشی ياری ندارم ای گل
درانتظار وصلت روشن كنم مسا را
دل تشنه محبت چشم انتظار ساقی
تا پر كند به مستی پيمانه وفا را
هنگام انزوايم ساقی بياور از مِی
تا مِی كند مداوا اين درد بی دوا را
آخرندانم ای گل درگوشه های خلوت
مرهم دهی به الفت حرمان بی نوا را
آمد بهار عمرم تا وادی خموشان
مهری نديدم آخر شوريده وفا را
حالا"جليلی"ازغم منظومه می سرايد
تا اندرون نظمش پيدا كند صفا را
:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1