يكي آمد ندايم زد كه يك رنگم براي تو
در اين دهر پر از كينه همي گردم هماي تو
****
بسي دل خسته اي جانا از اين نامردمان دون
دگر از ساغر دلبر؛ به دست آيد شفاي تو
به دل گفتم كه فارغ شو ز محنت هاي ديرينه
لب لعلش جوان سازد دل درد آشناي تو
چه گويم از غم دوري كه دائم مست شهلا شد
غمين و خسته افتاده، نخواهد جز هواي تو
****
شراب چشم آهويت تب و تابي دگر دارد
همه انديشه ام يار و؛ همه فكرم لقاي تو
|