بر مستي خمر گران ما را چه حاجت اي صنم
|
آنجا كه مجنون گشته و شهلاي دلبر ديده ام
|
|
****
|
شوري دگر دادي مرا دائم غزل خواندي دلا
|
در اين شب پُر ماجرا احساس آزادي كنم
|
آندم كه ديدم روي تو ميخانه كردم كوي تو
|
تا پَر كشيدم سوي تو روحم برون شد از تنم
|
بايد دهي سامان خود بر مستي جانان خود
|
تا من ندادم جان خود كي لاف شيدايي زنم
|
|
****
|
در گير و دار زندگي، نيكي كن و افتادگي
|
هرگز نشايد بندگي، بر ضّد اهريمن منم
|
|