ازاين سالوسي اعوان، بسي مهجور دلخونم
|
شرر در سينه افتاده ، همي نالان و محزونم
|
|
****
|
|
اگر بار گران بودم و يا بيگانه محفل
|
به وجد آئيد و پاكوبي كنون تنها به هامونم
|
به مِي اُلفت بگير اي دل، كه غمها دامنت گيرد
|
همه گويند بي پروا، چرا مخمور مجنونم!؟
|
كسي باور نمي دارد شب و روزم يكي گشته
|
مسا بيدارم و خسته، صبا بي جان مدفونم
|
شهادت مي دهم ديگر دلم شيدا نخواهد شد
|
نكردم ادّعایی را : به شيدائي مجنونم
|
شكايت كردن ازياران چه سودي آورد يارب
|
كه رنج خاطرم باشد ز جور چرخ گردونم
|
|
****
|
|
مرا شور پري رويان چنين آوارگي داده
|
خداوندا تو ميداني كه بيمار تب و خونم
|
|
|
|
|