با ذکر آن یار شهین ، در بین یاران بهترین
|
همچون ملائک دربرین،گه سرخوش اماگه غمین
|
من شه کلید شادی ام ، استاد این آبادی ام
|
رسوای این استادی ام، با اینکه می دانی یقین
|
اما تو مردی یا زنی؟ ، ننگ دیار و بر زنی
|
چون لاف بیجا می زنی ، مهسا نمودی پُرحزین
|
بر دشمنی ها عاملی ، دیوانه ای یا عاقلی ؟
|
شاید کمی هم جاهلی ، کاوش نما راه یمین
|
در صیقل آن مغز سر ، سمباده هم شد بی ثمر
|
بایدکه باشی راه خر ، چون باتو آمد جهل وکین
|
درداکه همچون مرده ای ، شرم وحیارا خورده ای
|
آب از رخ ما برده ای ، ای عامل چین جبین
|
حالا ز باب ادعا ، از روی احساس و هوا
|
گفتی زشیدایی به ما ، خود را نمایاندی امین
|
گم کرده راه معرفت ، رسوا نماید عاقبت
|
دارد هزار و یک صفت ، ارزان فروشد سرزمین
|
بر طبل رسوایی مزن ، در دشت و صحرا و دمن
|
بنگر هزاران یاسمن ، هرگز مشو اندر کمین
|
یک دم به مردی رو نما ، رسوا نگردان آشنا
|
مردانه باش ای بی وفا ، در عهد و پیمان آهنین
|
روزی که نالان میشوی، میخانه گریان میشوی
|
دنبال درمان میشوی ، حرمت بدارید انگبین ...
|