اينك بگو اي آشنا با حال مستي
|
در جستجوي غارتي يا حقّ پرستي؟
|
|
****
|
|
شعر غم و دلبستگي با ما سروري
|
امّا چرا اي بي وفا، قلبم شكستي؟
|
با اينكه در يار تو دائم در عذابم...
|
حتّي به يك لبخند خود ريشم نبستي!
|
روزي كه روي ماه تو ديدم نگارا
|
پي بردم اين مطلب كه از قوم الستی
|
گفتي اگر خواهي مرا بايد دهي جان
|
جانم فدايت مه لقا، با كل هستي
|
عشق رُخت، شور سر و احساس قلبم
|
دائم دعايت مي كند هر جا كه هستي
|
امّا به يكبار از من و قلبم بريدي
|
شيرازه جانم به يك مستي گسستي
|
هردم كه با مِي سرخوشي، يادي زماكن
|
شايد كه تسكينی دهي با ناز شستي
|
|
****
|
|
بيگانه گشتم با همه روز جدايي
|
آن لحظه هاي غم كه با دشمن نشستي
|
|