يك شب مرا اي بي وفا، مأوا نبودي
با ديگران بودي ولي، با ما نبودي
****
در تارو پود عاشقي، جانم گرفتي
درياي خونم كردي و صحرانبودي
شب تاسحر در آرزوي ديدن تو
روزم به شبها هم رسيد امّا نبودي!
دلگيرم از دهر وملل، همتاسه ام شو
چون سالها تنها شدم، اينجا نبودي
باري دلم با جر عه اي از غم رها كن
شايد كه اي جان دلم، فردا نبودي
از خاطرات شوم دنيا خسته گشتم
رفتم ديار تو ولي، آنجا نبودي
گفتم به خون آلوده چشمم گريه كم كن
پروانه سوزانيده اند آيا نبودي؟
****
شايد«جليلي» فارغ از غم بودي امشب
درخواب خوش بودي اگر شيدا نبودي
|