از نرگس مستانه، غوغابه سما خيزد
|
كوته نظري باشد ، از يار وفا خيزد
|
درخندة جام ميِ، صد غاليه بوئيدند
|
صوفي به سماع باشدشيدابه شفا خيزد
|
از طّره شبگيرت، وز غنچه لبهايت
|
چون وَسمة ابرويت، وَه غاليه ها خيزد
|
با اينكه دلم خواهد، بيگانه شود باخود
|
افسوس فقط حرفي، در خاطر ما خيزد
|
شوريدگي دل را ؛ آن دُختر رَز داند
|
در ساحت قدّيسان، صهباي عشا خيزد
|
در ساغر«همتاسه» شورو شعفي پيدا
|
هر دم كه ثنا گويد ، انوار خدا خيزد
|
|